داستان روباه،میمون و جانوران

داستان روباه،میمون و جانوران


می گویند پس از مرگ شیری که در زمان حیات شاه منطقه بود،جانوران جمع شدند تا شاهی برگزینند.

تاجش را از جعبه اش بیرون آوردند:اژدهایی آن را در زندانی نگه می داشت.

همه آن را امتحان کردند اما مناسب هیچ کس نبود:سر خیلی ها کاملا کوچک بود،سربعضی نیز بسیار بزرگ بود،تنی چند هم شاخ داشتند.

میمون نیز خنده کنان امتحان کرد و با لذت تاج را بر سر گذاشت.

هزار گونه شکلک در آورد و ادا و اطوار ها از خود نشان داد،حتی از آن مانند طو قه ای گذشت این کار ها به نظر حیوانات به قدری زیبا رسید که میمون را برگزیدند:هرکس از او تجلیل کرد.تنها روباه از انتخاب او متاسف بود ولی احساسش را آشکار نکرد و به شاه گفت:((اعلی حضرت مخفیگاهی را می شناسم ، و فکر می کنم کسی جای آن را نداند.بر اثر حق سلطنت،هر گونه گنجی،به اعلی حضرت تعلق دارد.))

شاه جدید چشمش به دنبال پول بود،شخصا دوید تا کلاه به سرش نرود

اما تله بود.میمون به دام افتاد و روباه از طرف همه گفت:((توکه قادر نیستی خود را اداره کنی،هنوز هم توقع داری بر ما حکومت کنی؟))

میمون خلع شد،وهمه پذیرفتند که افراد کمی شایسته تاج هستند.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : پنج شنبه 20 شهريور 1393برچسب:ژان موزی,داستان,فرانسه,لافونتن,داستان کوتاه,قصه, | 13:2 | نویسنده : امیرحسین آقاجعفری |